سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و مردى از کارگزاران او کاخى شکوهمند بر افراخت امام فرمود : ] نقره‏ها سر برآورده خود را مى‏نمایاند ، این بنا توانگرى تو را رساند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :1
کل بازدید :2664
تعداد کل یاداشته ها : 18
103/2/8
11:24 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حکیمی فر[0]
نویسنده نوجوان یک دانش آموز پر انرژی مذهبی و انقلابی بهترین سرگرمی من مطالعه و نویسندگی است آدرس پیج اینستاگرام رمان: religious.novel فالو شود

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آذر 0[13]

بسم الله الرحمن الرحیم 

 


سمانه:تو پوست خودم نمیگنجیدم

داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم

بلاخره بعد یک ماه پشت میز نشینی

دارم میرم ماموریت عملی ؟وای آخ جووووون

آقاجواد:خانم محمدی..

خانم محمدی....سمانه خانم 

گوش میدید چی میگم؟باشمام

سمانه:ام...بله بله میفرمودید چشم 

تمام دستوراتتون انجام میشه .

آقا جواد:خوبه میتونید برید 

علی تو یه دقیقه بمون کارت دارم.

علی:چشم آقا

سمانه:آقا فعلا با اجازه.

زیر چشمی موقع رفتن به علی نگاه کردم نگرانی توی چشماش موج میزد 

میدونم که نگران منه ولی خب مگه من بچم؟.



چند دقیقه بعد (دفتر آقا جواد)


آقا جواد:ببین علی من میدونم چقدر 

به خواهرت وابسته هستی و نگرانی

ولی اون دیگه میتونه از خودش مراقبت کنه

تمامی آزمون ها رو با نمره ی بالا قبول شده.

علی:میدونم آقا ولی سمانه بعد مامان شد سنگ صبورم نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم

داره میره تو قفس شیر ولی بهش اعتماد دارم

آقا میشه من به عنوان پشتیبان

از دور هواسم بهش باشه؟

قول میدم نزارم منو ببینن.

آقا جواد:باید بهش فکر کنم ما توی سایت بهت احتیاج داریم .

علی:آقا حامد هست دیگه خواهش میکنم.


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام سلام سلام صبح شما بخیر راستی داستانم چطوره
+ سلام امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد